نفسم نازنین زهرانفسم نازنین زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
وصالوصال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

نانازم گل نازم همش بهش می نازم

است

این یک گوزنه .... من بهش میگفتم ببی (ب بعی) حالا گه بیشتر باهاش دوست شدم و بیشتر سوارش می شم بهش می گم است (اسب) با صدای پیتکو ای ای ای 4شنبه ای وقتی مامان و بابا دی (بابائی) داشتن اوزوزون (تلویزیون)نگاه می کردن همون فیلم مهرنوشو من با اسب رفتم توی گنجه  آخه گنجه رو باید بذارین اینجا که من سرم بخوره توش اصلا شماها مواظب نیستین دارین چی کار می کنین نگفتین سرم خدای نکرده زبونم لال بشکنه واااااااااااااااااااااا خودمون مامان چقدر قربون صدقم رفتااااااااا
8 بهمن 1393

هم خوانی شعر توی ده شلمرود

مامان :توی ده شلملرود ؟ من: حسنی بلا مامان : حسنی تک و تنها بود  مامان :حسنی نگو ... من :بلااااااا مامان :بلا بگو تنبل تنبلا بگو   موی بلند روی سیاه ناخون دراز ... من: وا وا وا (با تکون دادن دست) مامان :نه فلفلی (تند) نه قلقلی (پامو قل قل می کنم ) نه مرغ زرد ... من: تاتویی  مامان : هیچ کس باهاش رفیق ... من : نیسته مامان :تنها روی سه پایه نشسته بود تو ... من : آیه مامان : باباش می گفت حسنی میای بریم حموم  من : نه نه نه  مامان : سرت و می خوای اصلا کنم  من : نه نه نه    ...
18 دی 1393

کات همون کارت

من با کات ویزیت حال نمی کنم باید من کارت و عابر بانک باشه فقط و فقط باز هم که دارم به مامان می گم "مامان کات" مامانی خسته می شه و یه نگاه از نوع جدیدش می ندازه بهم ...!   ...
18 دی 1393

بوزی

اسباب بازی های ناناز خانوم درحالیکه خودش مرتب کرده روی صندلی   یک اسباب بازی جدید که مامانم خرداد 93 با خاله مریم رفتن خریدن اما... من دارم مرداد بازش می کنم .  مامانم حتما دلیلش رو می دونه       ...
19 مرداد 1393
1