بفرما دون .............دردانه مامان
همین طور که مامان و بابا مشغول حرف زدن بودن منم از فرصت استفاده کردم . بله همه چیر مهیاست برای ... رفتم سراغ کابینت و گندم و جو پاش دادم برای خودم و شروع کردم به خوردن . مامانم که داشت توی آشپرخونه کاراشو می کرد هی به بابام می گفت هوای دختر رو داری بابام می گفت خیالت جم دارم می بینمش . خیالت جم همان و یهو مامانم اومد و ..... ...